نتایج جستجو برای عبارت :

من بهترین دکتر خودم هستم

سلام
دارم به خودم ایمان میارم که روانشناس خوبی هستم حداقل برای خودم.
من یه اعتقاد عجیبی دارم اونهم این هست که هرکس میتونه برای خودش بهترین دکتر باشه در زمینه جسمی و روحی و ....
دلیلم این هست که هیچکس بهتر از خودمون ما رو نمیشناسه.
مثلا همین مدت که وضع روحیم افتضاح بود، دارم سعی می کنم حال خودم را بهبود بدم و کمی هم موفق بودم. البته اشاره کنم هنوز حالم خوب نیست ولی پیشرفت خوبی داشتم. درواقع امید را در بعضی از مسایل خاص از زندگیم حذف کردم ولی در کل
به شدت نیاز مند صحبت کردن با یه سری از دوستانم هستم. دقیقا همین الان که لازمه نت قطع... 
 
×دکتر هم گفته روز ارائه هاتون سرجاشه، نمیدونم یعنی من باید از خودم مطلب خلق کنم!؟!! چه وضع واقعا :( 
 
×قصد داشتم تو این پست یه فیلم اپلود کنم، یکم بخندید ... اما تهش این شد:)
بسم الله الرحمن الرحیم
(1)
+ سلام، دکتر مهربان هستم، چطوری می تونم کمکتون کنم؟
- ببخشید علائم کرونا چیاس؟
+ بیشتر تنگی نفس، تب و سرفه
- ممنون خدافظ ( دور و برش هم یه صدای هر هر خنده ای بلند شد و قطع کرد)
+ من: |: همین؟ تموم شد؟ :)))

(2)
+ سلام، دکتر مهربان هستم، چطوری می تونم کمکتون کنم؟
- ببخشید من هر موقع وایتکس استفاده می کنم دچار تنگی نفس میشم
+ خب کمتر استفاده کنید
- باشه ممنونم. خدافظ
+ :|

(3)
+ سلام، دکتر مهربان هستم، چطوری می تونم کمکتون کنم؟
- ما یه مری
امروز 9 آذر 1398 است و من همراه پدرم که بر اثر انسداد روده و پارگی فتق بستری است هستم دو روز پیش بود که پدرم از درد به خود می‌پیچید با برادرم احمد آوردیمش پیش دکتر اسلامیان نوشت که سریع ببریدش بیمارستان و بستری کنید او رو بستری کردند و دکتر جراح حیدرزاده گفت بایست عمل بشه اما چون پدرم بیماری قلبی داشت تردید داشتند تا اینکه دکتر قلب دکتر جهانبخش رضایت داد برای عمل . ساعت 10 شب جمعه او رو عمل جراحی کردند و بعد از اینکه هوشیاری رو بدست آورد آوردن بخش
خدایا شکرت که مسیر را برام روشن میکنی، خدایا شکرت که پیشاپیش من قدم بر می داری و موانع را از سر راهم بر می داری. تو که هستی نقشه راه برام مشخصه، من قوی هستم، من باهوش هستم، من تحصیلکرده هستم، من دارای روابط رویایی هستم، من دارای شغل ایده آلی هستم، من سالم و سرحال هستم، من داری زیبایی ظاهر و باطن هستم، من راستگو هستم، من درستکار هستم، من بسیار مهربان و صبور هستم...
حدود نیم ساعته که در صف انتظار پزشک متخصص هستم. نکته ای که کشف کردم اینه : انگار مردم می‌ترسن یهو نوبتشون بشه، ولی دکتر فرار کنه یا منشی اسم اونا رو نخونه! به همین دلیل جلوی در اتاق دکتر یا میز منشی ازدحام می‌کنن و عمرا متفرق نمیشن!
هیچی تو زندگیم به اندازه‌ی اینکه از خودم راضی باشم نمیتونه حالمو خوب کنه و برعکسشم هست. هرچقدر هم همه چی خوب باشه وقتی خودم از خودم راضی نباشم اون ته مها حالم خوب نیست.
و اینکه این قضیه میتونست خیلی وخیم باشه اگه من آدم کمال‌گرایی بودم.
البته هنوز مطمئن نیستم که هستم یا نه. گاهی پالس‌هایی میگیرم مبنی بر اینکه هستم و گاهی هم برعکسش ولی خب همین که همه‌ی پالس‌ها مثبت نیستن هم نکته مثبتیه.
                       بسم الله رحمان رحیم 
درود بر کسانی که علم قلب روانشان را آرام می‌کند. 
صابر صداقت هستم سازنده سایت، من کلاس نهم هستم و عاشق برنامه نویسی هستم 
اولین عشقم خدا هستم دومی مادر پدرم و سومی هم یکی از دوستان 
اما خودم برنامه نویسی و ساخت سایت رو دوست دارم.
اگه توجه کنید شما العان دارید داخل یکی از وب سایت و وبلاگ های من
جستوجو می‌کنی، باورت بشه یا نشه این بزرگ ترین آرزوی منه
که در کار خودم برجسته بشم
مشخصات خودم من یه آدت برجسته
من غرق دریای شما هستم
محو تماشای شما هستم 
هرکس‌ در این دنیا پیِ چیزیست
من در تمنای شما هستم
در سر خیال خام می سازم
مبهوت رویای شما هستم
آینده ای با عشق می خواهم
در فکر فردای شما هستم
اما ، اگر، شاید، نمیدانم...!
درگیر ‌حاشای شما هستم
سجاد نوبختی
****
پیونشت : 
یک روز اگر بی عشق سر کردم
دل‌ را فقط درمانده تر کردم
نمیدونم من از دید اطرافیان آدم بسیار مرموز و شیادی هستم !!!! سال قبل کسی بهم گفت " بیش از حد مظلوم نمایی میکنی؟ " شاید حق با اون بوده و هست !!! من فقط مظلوم نمایی میکنم و هیچ خبری از درد و ناامیدی نیست !! یا یکی دیگه بهم گفت تو دو سوم ت توی زمین ! شاید حق با اون هاست ولی نمیدونم من فقط میخوام خودم باشم یعنی من با درد بی حوصله ام و نمیتونم بخندم وقتی درد دارم ...شاید هم حق با کس دیگری ست باید پارک مو عوض کنم
اوایل ک میاوردمش دانشگاه میگفتم میخام برم پیش استادم دکتر فلانی
با تهجب میگفت یعنی استدت آمپول داره دکتره؟؟
و براش توضیح میدادم ک نه اون دکتر امپول نیست
چندباری هم ک همراه من ب جاهای علمی اومده دیده که منو صدا زدن خانم دکتر
دیشب یهو وسط ی سریال ک داشتیم میدیدم ذوق زده شد و انگار چیز جدیدی کشف کرده مثل ارشمیدس
 یهو گفت آها مامان من دکتر ستاره هاست دکتر ماه دکتر شهاب سنگ

زدم زیر خنده بهش میگم چی میگی
میگه مامان دکتر تلوزیونم هستی یا مثلا دکتر
زنی با سر و صورت کبود و زخمی سراغ دکتر میره. دکتر می پرسه: چه اتفاقی افتاده؟ خانم در جواب میگه: دکتر، دیگه نمی دونم چکار کنم. هر وقت شوهرم مست میاد خونه، منو زیر مشت و لگد له می کنه. دکتر گفت: خوب دوای دردت پیش منه، هر وقت شوهرت مست اومد خونه، یه فنجون چای سبز بردار و شروع کن به قرقره کردن و این کار رو ادامه بده. دو هفته بعد،اون خانم با ظاهری سالم و سرزنده پیش دکتر برگشت. خانم گفت: دکتر، پیشنهادتون فوق العاده بود هر بار شوهرم مست اومد خونه، من شروع
من اهورا پردل هستم مخلص تک تکتون هستم من اومدم برای کسانی که میخان کنسولی جدید داشته باشن از جمله خودم  که بنظرم کنسولی بهتر از ایکس باکس نیست خدمتتون هستم تا ببینید چرا و چگونه ایکس باکس از نظرم بهترین
کنسوله ممنون از وقتی که برای خوندن این بخش گذاشتین 
 
 
ارادتمند شما اهورا پردل 
 
بسم الله الرحمن الرحیم
من و دکتر رفتیم یه خانه بهداشت ایشون برا ویزیت منم برا کارای خودم
یه مریض اومد پیششون من صداشو میشنیدم
علائم تب مالت داشت به نظرم
ولی دکتر براش نوار قلب نوشت و دفترچه شو میخواست بده که بره
من با خودم گفتم الان برم بگم دکتر جان براش آزمایش تب مالتم بنویس قشنگ میچسبونتم به دیوار جلو مریضم بگم خیلی ضایس اقتدار دکتر میاد پایین
اما دلمم نیومد هیچی نگم
خیلی عادی انگار چیزی نشنیدم رفتم گفتم خانوم دکتر تو جلسه دیروز گفتن اینج
من آنقدر درمورد خودم نمیگم تا ریا نشه.. خب من هم رپکن هستم مثل خیلیا که میخوان تو این جایگاه و تو این لول کاری باشن....از خودم تعریف نمیکنم هیچوقت.... اما اینو میدونم هم من هم آدمای دورو اطرافم که قالبن موزیک نسل جدید ( چهارم ) رپ پارس رو گوش میدیم تا با فضای این نسل آشنا بشیم و سطح خودم و لول کاری هم نسل های خودمو ارزیابی کنم ، به این موضوع پی میبرم که من از خیلی از رپکن های نسل چهار و گاها نسل سوم قوی تر هستم اینو من نمیگم که شما فکر کنید داره از خودش
هر وقت از یکی دلخور میشم به خودم میگم !hate is heavy توی رابطه ها اونقد به فکر خودم هستم که سعی میکنم تنشی ایجاد نکنم. طالب آرامش و دوستی هستم که همیشه سکوت میکنم و اگر جواب بدم و چیزی رو از تعادل خارج کنم دلم برای آرامش تنگ میشه و پیش خودم احساس گناه میکنم. چون همیشه چند کیلوبایت از قضاوت کردن هام میره واسه درک کردن طرف مقابل. و همیشه چیزی برای درک کردن طرف مقابل هست.
من همیشه میتوانم درکتان کنم و کنار من تقریبا همیشه کفه به سمت شماست.  اما وقتی تو
#ابراهیم رفیعی هم اکنون فردی ۲۶ ساله می باشم که به تمام آرزوهایم که دوست داشتم و امیدوار بودم برسم نرسیدم همش تقصیر نداشتن سرمایه هست واسه ما دیگه هیچ کس وجود نداره ضامنمون بشه من دوست دارم خودم اوستای خودم باشم کسی نتونه بهم دستور بده و کار غلط رو به من یاد بده یا‌ بخواد چیزی که دلش میخاد از من بسازه من دوست دارم اون چیزی که هستم و مطمئنم میشم رو از خودم بسازم البته اینا همش فکره خودمه من الان واقعا خودم واسه خودم کار میکنم یعنی خودم اوستا و
من محمدامین ربیعی نژاد هستم  ۱۶ ساله از خوزستان :)
طراح گرافیک رایانه و طراح وب  :)
کار من دیزاین/طراحی  هست. لوگو ،پوستر،قالب وب،وب،کارت ویزیت و...
من چندین سال هست در این کار هستم و خود را به یک دوستار هنر گرافیک 
معرفی میکنم ، من مدیر یه آکادمی مجازی هستم به نام آکادمی مارن شما میتوانید 
آکادمی من رو داخل فضای مجازی دنبال کنید ،
کار های گرافیکی من و... در فضای مجازی انتشار داده میشن و میتوانید آن هارو نگاه کنید و امید کار هستم لذت ببرید :)
من مد
هر وقت از یکی دلخور میشم به خودم میگم !hate is heavy توی رابطه ها اونقد به فکر خودم هستم که سعی میکنم تنشی ایجاد نکنم. طالب آرامش و دوستی هستم که همیشه سکوت میکنم و اگر جواب بدم و چیزی رو از تعادل خارج کنم دلم برای آرامش تنگ میشه و پیش خودم احساس گناه میکنم. چون همیشه چند کیلوبایت از قضاوت کردن هام میره واسه درک کردن طرف مقابل. و همیشه چیزی برای درک کردن طرف مقابل هست.
من همیشه میتوانم درکتان کنم و کنار من تقریبا همیشه کفه به سمت شماست. تا زمانی که 
ساعت هشت رفتم اورژانس که یک ویزیت کوچیک انجام بدم و برگردم،ساعت 1:30تونستم لش گشنه و شرحه شرحه ی خودم رو برسونم پاویون برای شام...
آآما...مورنینگ رو لغو کردم!!!
خداییش بُرش تا کجا?انقدر برا کارای مریض سگ دو زده بودم که اتند قند عسل با وجود تمام سخت گیری هاش گفت باشه باشه باشه دکتر،لغو!!!تو فقط انقدر جیغ جیغ نکن و من زدم زیر خنده و گفتم ما چاکر شماییم خانم دکتر...یعنی کاری کردم که دکتر از شدت خنده دل درد گرفت و رفت خونه(ناگفته نماند که این خانم دکتر سخ
بسم الله الرحمن الرحیم
محل کارمو دوست ندارم:(
منی که با کلی ذوق و شوق رفتم بد جور خورده تو برجکم
 
به خانوم دکتر پیام دادم:
+سلام فلانی ام (هم اسمم رو نوشتم هم فامیل)شماره فلانی رو لطف میکنید؟
_سلام (اسم کوچیکم)جان بجا نیاوردم
+کارشناس جدیدمرکزم دیگه :)
_کارشناس کجا؟
+فلان جا
_فکر کنم اشتباه گرفتی عزیزم
+مگه شما خانوم دکتر فلانی نیستین؟
_نه گلم من نه خانومم نه دکتر
من هیچ من نگاه:|
خب برادر شما که نه سر پیازی نه ته پیاز چرا هی سوال میپرسی و کشش میدی؟؟
روزی کسی بود که از آینده‌های دور حرف می‌زد بدون‌ این‌که بگوید من هستم و می‌مانم.روزی کسی بود که حمایت می‌کرد بدون این‌که بگوید تکیه کن و من هستم.روزی رفت و من ماندم با ناباوری و دخترانه‌های احمقانه‌ای که جابه‌جا شد و بازی گرفته‌شد.
حالا کسی هست که محکم و مستقیم می گوید من هستم و می‌مانم.حالا کسی هست که همیشه حمایت کرده و گرما بخشیده و امن بوده.حالا کسی هست که عمیق است.اما دخترانه‌های ترک خورده‌ی من حالا به هر حرفی بدگمان‌اند و پر از ت
سلام، من یه اسلات تنبل هستم!
نمیدونم چرا با وجود اینکه اسمم رو خیلی گُنده اون بالا حک کردم (با کلی صرف انرژی و چندخط کدنویسی!) باز دارم خودم رو برای شما معرفی می کنم!
شاید با خودم فکر کردم ممکنه موجودات یه سیاره ی دوردست خودشون رو اون جوری که هستن معرفی نکنن
ولی همین الان به شما بگم که من یه «اسلات تنبل» هستم، نه کمتر و نه بیشتر
اگه تو روزهای بعدی حوصله داشته باشم باز هم براتون اسلاتر میگذارم
 الان هم خیلی خسته م و باید برم استراحت کنم
شب به خیر
رضا هستم متولد 8 فروردین 68 تمام عمرم با درد و پای چلاقم زندگی کرده و همیشه توی جمع ها سعی کرده ام تا ناپیدا باشم تا مسخره نشوم تا شاید بتونم با درد م کنار بیام و همیشه تنها بودم و توی غار تنهایی خودم سر کرده ام اما متاسفانه مدتی ست یعنی از 96 تا حالا از این غار اومدم بیرون توی غار حالم بهتر بود کمتر با آدم ها سروکلاه میزدم و خودم بودم و خودم !!!! سعی دارم دوباره برگردم توی غار تنهایی خودم 
مشاوره خانواده در میانه ، مشاوره ازدواج در میانه ، مشاوره طلاق در میانه ، مشاوره نامزدی و دوران عقد در میانه، مشاوره تلفنی خوب ، روانشناس خوب در میانه ، روانپزشک خوب در میانه ، مشاوره تلفنی رایگان ، روانشناس خوب در میانه کی سراغ داره ؟ ، تلفن روانشناس خوب در میانه ، آدرس روانشناس خوب در میانه ، تلفن مرکز مشاوره خوب در میانه ، آدرس مرکز مشاوره خوب در میانه ، مشاوره قبل از ازدواج و بعد ازدواج در میانه ، مشاوره مشکلات جنسی زناشویی زوجین ، زنان ،
من یک زن هستم، یک همسر، یک مادر.
من، یک زن تحصیل کرده هستم، یک همسر محبوب و یک مادر
مهربان.
من ،کسی هستم که در اصطلاح عام به آن زن خانه دار می
گویند، ولی من می گویم، من، یک زن خانواده دار هستم.
من زنی هستم که مسولییت پرورش و تربیت فرزندم را خود
به عهده گرفته ام و خودم معلم مهدکودک یا پرستار بچه ام شده ام.
من زنی هستم که خودم در خانه معلم او هستم، معلم
اجتماعی چون به او راه ورسم اجتماع را می آموزم. معلم دینی اش، چون به او دین داری
را یاد می دهم. من،
روزی که دندون های عقلمو کشیدم دستیار دکتر برگشت بهم گفت یه وقت سیگار و قلیون نکشی ها
بهش گفتم اهلش نیستم
هم خدا رو شکر میکنم و هم به خودم افتخار میکنم که هیچ وقت اهل این چیزها نبودم و هر کس هم که منو میبینه متوجه میشه چه جوون پاکی هستم
تو دوران خدمتم شاهد بودم که چه جوری هم خدمتی هام به خاطر سختی های خدمت سیگاری شدن ولی من هیچ وقت سمتش نرفتم
با احسان که میرفتیم دربند جلوی من قلیون میکشید و من هیچ وقت حتی تحریک هم نشدم که بگم یه پک هم من بکشم
کلا ب
سلام من دکتـــر فرشته شاد هستم فارغ التحصیل دانشگاه تهران 
در این وبلاگ من تجــاربم را راجــــع به زیبـــــایی و عمـــــل های زیبایی و راه های زیباتر شدن با شما در میون میزارم و گاهی هم نمونه کار از مراجعین خودم میزارم 
من دو مطب دردزاشیـــب و پیـــروزی دارم و اینکه شما میتونید برای گرفتن وقت و دیدن نمونه کارهای بیشتر و پرسیدن سوالات
پیج اینستاگرام من رو فالو کنید من اینجا هم پاسخگوی سوالات شما در حد مقدورات هستم اما اونجا همیشه ادمین ان
این روز ها بار ها از خودم میپرسم ، خوبی؟و به خودم جواب میدم ، خوبم ... خیلی خوبم حتی به خودم لبخند هم میزنم از همان لبخندهای ...
من باید همه سعیمو برای داشتن یک حال عالی بکنم . 

+بارون میاد و من در حال ترجمه (کتاب Margareta_Nordin_DirSci,_Victor)هستم و یک موزیک بیکلام آروم هم گوش میدم ... فضای سنگینیه در کل؛ ساعت هم که از نیمه شب گذشته ....
دکتر مشهور و موفقی که سه تا زن گرفته بود مورد سرزنش زن مسنی که مریضش بود قرار گرفت:
زن مسن گفت تو که دکتری با فرهنگ و روشنفکری پس چرا سه تا زن گرفته ای؟
دکتر در پاسخش گفت اولی دختر عمویم بود و آنرا بخاطر رضایت پدرم گرفتم.
دومی هم دختر دائیم بود و آنرا بخاطر رضایت مادرم گرفتم.
سومی را خودم خواستم و برای رضایت دل خودم گرفتم.
پیرزنه گفت بیا منو هم بخاطر رضای خدا بگیر.... 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نمی دانم کدامین واژه ها را به کار برم که نشان دهد چگونه در دل تنگی ات دست و پا می زنم و فقط می توانم با نوشتن برای خودم کمی آرام شوم.
هیچ کس نمی فهمد وسعت درد من را به جز منی که در دفترم به حرف هایم گوش می سپارد و من چقدر نوشتن از تو برای خودم را دوست دارم. 
من طرفدار نوشتن هستم!
 
 
وقتی هیچ کسی عمق دردت رو نمی فهمه و تنها خودت هستی که متوجه می شی چقدر داره بهت سخت می گذره واسه ی خودت بنویس... حتی اگر شاد یودی هم برای خودت اون شادی رو تا ابد نگه دار. نو
صدای بارون قلقلکم میده برای بلند شدن، فکر کردن و لذت بردن. دم دست ترینها رو انتخاب میکنم؛ کلاه پدر، روسری خواهر بعنوان شال گردن و کت مامان بله همینقدر بی ملاحظه، میپوشمشون و خودم رو میرسونم به حیاط، دستها و صورتم رو به سمت آسمون میگیرم، آسمون سیاهتر و تاریکتر از همیشه است، ستاره ها خودشون رو از ما دزدیدن. تو دل تاریکی فقط خودمم و خودم، حتی خبری از سایه ام هم نیست، لبخند میزنم، چقدر خودم رو دوست دارم؟! من عاشق خودمم، وقتی میخوام بگم عاشق خودم
دکتر شریف نجفی متخصص طب فیزیکی و توانبخشی
دکتر شریف نجفی هستم، بعد از اتمام دوره پزشکی عمومی در سال ۱۳۸۲، وارد رشته تخصصی طب فیزیکی و توانبخشی شده و در سال ۱۳۸۵ با کسب بورد تخصصی طب فیزیکی و توانبخشی از دانشگاه علوم پزشکی شیراز فارغ التحصیل شدم. از آذرماه ۱۳۸۵ بعنوان هئیت علمی دانشگاه علوم پزشکی ارتش، کار آموزشی-پژوهشی و درمانی در این رشته را شروع کردم و حاصل یازده سال فعالیت؛ مشارکت در آموزش ۳۵ متخصص طب فیزیکی و توانبخشی، تالیف ۳ کتاب، ۱۰
معمولا خودم دوست ندارم چرا؟
چون همیشه میگم کاش انسان بهتری بودم
معلوم که کمالگرا هستم متاسفانه
ولی یک روزهایی هم هست بشدت خودم دوست دارم
از خودم خوشم می اد
زیر لب هر چند دقیقه یکبار لبخند میزنم
ته دلم قند آب میکنن
شاید بخاطر خودخواهی باشه یا هزار و یک صفت بد دیگه که میشه برای این کارم توصیف کرد
ولی برام مهم نیست
مهم اینکه از عمق قلبم خوشحال میشم
و حتی این حس اعتیاد آوره
مشتاقی به تکرارش
و اون کمک به آدم های دیگه هست
مخصوصا اگه بچه باشن
امروز د
همون کسی که میگفت وقت ندارم ببینمت، الان وقت میگذاره، احترام میگذاره.توی کارم موفقیت های خوبی پیداکردم
همیشه میگفتم چطور بقیه انقدر زود دستاورد داشتن ولی من نداشتم؟ تا اینکه دوباره از اول همه ی فایل هارو گوش کردم و دیدم یه سری مطالب رو انگار اصلا باز اولم هست که میشنوم! شروع کردم به انجام دادن نکات دوره ها و خیلی جالب بود که تغییراتش رو دیدمواقعا انجام تمرینات روی کارم اثر گذاشت. روی روابطی که بخاطر شون به این فایل ها پناه آورده بودم اثر گذا
دانلود کتاب حقوق ارتباطات دکتر معتمدنژاد    
 
 
 
دانلود فایل
 
 
 
 
ketabdownloadpdf1.blog.ir › دانلود-کتاب-حقوق-ارتباطات-دکتر-معت...دانلود کتاب حقوق ارتباطات دکتر معتمدنژاد :: دانلود کتاباگر امکان دارد آن را به فارسی ایمیل کنید نتایج وب دانلود کتاب حقوق ارتباطات دکتر معتمدنژاد - قطره https://www.ghatreh.com › news ...www.ghatreh.com › news › دانلود-کتاب-حقوق-ارتباطات-دکتر-معتمد...دانلود کتاب حقوق ارتباطات دکتر معتمدنژاد - قطره۲۶ مرداد ۱۳۹۸ - دانلود کتاب حقوق ارتباطات دکت
سلام 
دیروز که داشتم گوشی رو پاک سازی میکردیم...
خوب چندتا مطلب  نوشتم.گفتم.چه عجب..
هیچی امروز اونقدر سرم شلوغ شد .وقت نکردم دوباره بنویسم.
اون دو نفر پتی کار بودند.بنده منتطر نتیجه هستم..
اگر پای کار نیستید بنده پست پاک کنم.تشکر 
قول و وعده های امروز برا من مشکوکه، شما که سود سهام عدالت رو میخواستی قبل عید بدی ندادی، مناطق سیل زده رو میخوای با این روبراه کنی؟ من که راضی نیستم، حالا بگو که من ضدانقلاب هستم ولی بدون که من خود انقلاب هستم، من یکی از مستضعفین پابرهنه در راه امام روح الله هستم، البته بودم و خواهم بود، تو کی هستی؟! این بارندگی ها و سیل فعلا قصد تمام شدن نداره، کامپیوتر من هم زیر آب رفت و قص الی هذا، البته واس خودم چیزی نمیخوام، کارت بسیج ندارم، کارمند جایی ه
کسی جز خودم نمیتواند کاری کند...
خودم باید دست به کار شوم و بلند شوم از این رخوت و بی‌حوصلگی... از این فقط تلنبار شدن کارها بر هم...
.
پیش دانشگاهی که بودم رو تخته مقابل چشم‌هایم نوشته بودم... سرباز این میهن شوم، خون دلِ دشمن شوم ... و حالا هیچ خبری از آن شور و هیاهوی آخر نوجوانی نیست.. و جای همه آن دغدغه‌ها روزمرگی عبث‌آلود جا خوش کرده است...
.
امروز که این خبر سهمگین نفسمان را در سینه حبس کرد...
با خودم بارها گفتم... سردار سهمش را ادا کرد تا ابد، اما من
وقتی خسته و داغونم باید آرایش کنم باید خط چشم بکشم و رژ لب بزنم آینه بگیرم دستم و غش و ضعف کنم واسه خودم، باید به خودم یادآوری کنم که زیبا و با ارزشم باید خودمو واسه خودم به نمایش بذارم و یادم بیاد که چقدر خودمو دوست دارم.
یا مثلا آهنگ موجود در مطلب قبلی رو با هیجان برای خودم بخونم و انرژی نهفته ام فوران کنه.
یا از اون سلفی های شگفت انگیز بگیرم و خودمو حالمو ثبت کنم خیلی وقته عکس نگرفتم دقیقا بعد از خبر دیسک و افتادن رو دور دکتر رفتن.
آدم ها موجودات مسخره و عجیبین! 
+ آیا می دانستید تحت هر شرایطی من اینجا می مونم؟ 
اینجا جزیره منه و هیچ چیزی اون قدر مهم نیست که بخوام خونه مو ترک کنم 
+ اینجا برای خودم می نویسم
+ فکرای خوب دارم
+ ضعف و اشک و آه هم دارم اما هیچ وقت مثل این روزهام قوی نبودم 
تموم این یک سال گذشته، خیلی زیرزمینی تلاش کردم قوی بشم 
و حالا؟ 
بزرگ شدم چون خشمی ندارم و دنبال خون و خون ریزی هم نیستم. کسی رو هم نمیخوام تحقیر یا بی ارزش کنم. من اشتباهات خودم را می پذیرم
+ وق
امروز اولین جلسه ایمونولوژی بود. استادش رو دوست داشتم. گفتن من دکتر ن هستم استاد تمام بخش ایمونولوژی و میکروبیولوژی. گفتن که کلاسمون اینطوریه که من ۵۰ دقیقه درس میدم ده دقیقه استراحت میکنیم و بعدش ۱ ساعت به قول خودشون توتریال! گفتن یه مبحثی رو از قبل معلوم میکنم که بخونین و بعد راجع بهش بحث میکنیم.   شروع کردن از بن حیات گفتن تا رسیدیم به این که بیماری حاصل اینتراکشن هاست و پاتوژن‌هاست. یهو گفتن یه خاطره ای براتون تعریف کنم گفتن تو یه روستای
یک روز بعد از قرنطینه در چهار راه ادبیات تو یک چشم به راه خواهی داشت در حالی که می خواهد توجه تو را جلب کند با پرتاب موشک های ناشیانه اش نشانه اش معلوم است با چشم های بی قراری که دو دو می زند در جیب سمت راستش یک شاخه گل رز است 
برای پیش گویی ان چنان روزی حرف زیاد داشتم ولی الان خسته ام و خوابم می اید ولی اگر واقعا اخرین روزهای دنیاست چرا ما قبل قرنطینه و ما بعدش من فقط باید به خودم تنها بگویم به قدر کشنندگی این ویروس و فاصله احتماعی ترس الود ادم ه
از معضلاتم این هست که وقتی زنگ می‌زنم شرکت سابق و عصبانی هستم چرا بعد از چهار ماه پولم رو پرداخت نکردن، بهم می‌گن: "همه جا همین طور هست، یه مدت طول می‌کشه تا تسویه حساب بشه." باور می‌کنم. یعنی تلفن رو قطع می‌کنم در حالی‌که تو ذهنم به خودم می‌گم خوب پس همه جا همین‌طوریه.
بعد هی به خودم تشر می‌زنم که بابا یارو دروغ گفت تا خودش رو تبرئه کنه، حق با تو بود.
هر بار، هر باااار!
از این به بعد هیچ وقت از برنامه های خودم نمیزنم که به برنامه هایی که خانم مریم. و. میریزه برسم و نمیدونم حق دوستی رو ادا کنم و ایناا!!! دیگه دوستی ای در سطح معنا بین ما وجود نداره. از قبل هم میدونستم این رابطه راه به جایی نمیبره. اگر هم چیزی بشه در مورد اتفاقی که امروز افتاد، خودم بی حواسی کردم، خودم هم پاش هستم. 
من رو باش برای کی اینقدر وقت گذاشتم. 
پی نوشت:‌شاید بعد ها ماجرای امروز را با جزئیات اینجا بنویسم.
به تجربه دیده ام که اگر بخواهم راحت شوم باید به این دو کلمه کلیدی بچسبم. هرجا که احساس بکنند باسوادی، کاربلدی،  همه سعی میکنند سواستفاده کنند.هفته ای یک روز میروم درمانگاه نازلو (دانشگاه). آنجا را انتخاب کردم چون مریض نداره و میشه استراحت کرد و درس خوند. همکاران از نگهبان و راننده گرفته تا نرس، آن روزهایی که آنجا هستم فک و فامیل و خانواده شونو میارن که دکتر متخصص خوب هست. بریم بدون نوبت و مفت ویزیت بشیم . وسط ظهر که وقت چند دقیقه استراحته پیداش
از پنجشنبه تا حالا بی حال هستم !!! فقط عرق میکنم و میلرزم !!! امروز رفتم شرکت یه ساعت بیشتر اونجا نبودم و برگشتم چرا؟ حالم خوب نبود رفتم دکتر !!! بهم گفت سرما نخوردی مشکل صفرا پیدا کردی ؟ نمیدونم شاید بخاطر عادت غذاهایی که دارم صبحونه ناهار نمیخورم !!! بجاش تلافی شو موقع شام حسابی میخورم و موقع غذا هم حسابی مایعات میخورم و یه نوشابه خور قهرا هستم !!!! نمیدونم شاید !!!
چند روزی بود که فضای استوری اینستایم دلتنگی ام را جار میزد.‌ خودم هم به ستوه آمده بودم. امروز متوجه پیام دکتر چ ( از مولفین کتابهای درسی) در دایرکت اینستایم شدم. برایم نوشته بود: " مراقب خودتان آقای همسر و بچه ها باشید از پستهای اخیر تان بوی دلمردگی به مشام میرسد " این پیام دکتر چ چنان سیلی محکمی بر من زد که تا آن لحظه متوجه سکوت بقیه نشده بودم. شاید در اینستا کسی از ماجرای پیش آمده خبر نداشت و سکوت کرد ولی در اینجا در ماهور، من از لحظه لحظه اش نو
برای خودم یه کانال درست کردم که تنها موجود زنده ای که توشه خودمم . میخوام صادق باشم با خودم .. میخوام خود واقعیم رو اونجا بروز بدم. میخوام خیلی چیزا رو فقط برای خودم منتشر کنم که فقط مخاطبشون خودم باشم . دلم میخواد بتونم اونجا خود واقعیم رو ببینم . پوسته ی بیرونیم رو بطنم کنار  و هسته ی وجودیم رو ببینم . امیدوارم بشه . نتیجه ش رو بعد ها بهتون میگم . شاید ماه بعد شاید سال بعد و حتی شایدم سالهای بعد ..
سلام
دختری 20 ساله هستم. به شدت احساس تنهایی میکنم. علتش هم اینه که خیلی با هم سن و سال هام تفاوت شخصیتی دارم. اطرافم رو که نگاه میکنم یه نفر رو هم حتی شبیه خودم نمیبینم. یعنی نمیتونن بین تفریح و درس تعادل برقرار کنن. یا به شدت خوش گذرون هستن یا فقط به درس و کار فکر میکنن.
من خیلی آدم راحتی هستم، یعنی راحت حرف میزنم، سخت نمیگیرم، تشریفاتی حرف نمیزنم و عمل نمیکنم. میخوام خودم باشم. شخصیت نمایشی ندارم. اهل اینستاگرام نیستم چون واقعا درک نمیکنم چه مع
بسم الله
 
امشب مستند "نان گزیده ها" راجع به کارگران هپکو رو دیدم و بغض کردم.اولش بغضم به خاطر روزهای خوبِ از دسته رفته ی این خاک به خاطر دزدی های ناتموم این آدم ها بود.ولی بعدش بغضم به خاطر ناتوانی خودم بود.که انگار هیچ کاری از دستم برنمیاد و فردا صبح همه ی این ها از یادم میره.از یادم میره و انگار اصلا وجود نداشته.میرم گم میشم تو زندگیِ پر از هوس و لذتِ خودم.انگار نه انگار که کلی آدم همین امشب شب رو با عذاب گذروندن و من هیچ کاری براشون نکردم.یه جا
خوندن همیشه بهم آرامش میداد، کتاب خوندن، مجله خوندن، وبلاگ خوندن، تقریباً از پونزده سالگی وبلاگ میخونم. اون زمان وبلاگ دکتر شیری رو خیلی دوست داشتم و وبلاگ گوریل فهیم
عالی بودن یه وبلاگ مثل وبلاگ دکتر شیری که پر بود از مطالب روانشناسی که کلی با بیان خوب اونها رو توضیح میداد و یه وبلاگ هم مثل گوریل فهیم که از اون سر دنیا مطالب رو خیلی وقتها در قالب طنز می گفت و روحمو تازه می کرد. یه عالمه وبلاگ دیگه که با خوندشون انگار با نویسنده هاشون همذات پ
امروز از کتاب فلسفه‌ی تنهایی رسیدم به آنجا که خلوت را توضیح می‌دهد. می‌گوید خلوت یعنی با خود بودن‌. در کنار خود بودن. تاب آوردن این با خود بودن. خوب که نگاه می‌کنم به نظرم هیچ وقت خلوت نداشته‌ام حتی این روزها که به مدد ج.ا. اینترنت قطع شده و دستم از توییتر و فیسبوک و اینستا کوتاه است به اینجا پناه آورده‌ام. من بلد نبودم هیچ‌گاه با خودم تنها باشم. من همیشه در تنهایی به جمع و نت و اینها پناه برده‌ام. من در واقع همان آدم جمعی‌ای هستم که بودم. ا
قبر هر روز پنج مرتبه انسان را صدا میزند :1.من خانه فقر هستم با خود تان گنج بیاورید2.من خانه ترس هستم با خود تان انیس بیاوردید 3. من خانه مار ها و عقرب ها هستم با خود تان پادزهر بیاورید 4. من خانه تاریکی ها هستم با خود تان روشنایی بیاورید5. من خانه ریگ ها و خاک ها هستم با خودتان فرش بباوردید
1. گنج . لا اله الا الله 2. انیس . تلاوت قرآن کریم3. پادزهر .صدقه و خیرات4. روشنایی . نماز نماز شب 5. فرش . عمل صالح
┈┈•✾✾•┈┈
 
نیاز به راه رفتن،گام های بلند برداشتن،دویدن.
من پاهایی هستم که هیچ گاه ندویده‌اند.
نیاز به چشم باز کردن،دیدن،زل زدن.
من چشم هایی هستم که هیچ گاه باز نشده اند.
نیاز به لمس کردن،نوازش کردن،مشت زدن.
من دست هایی هستم که هیچگاه حرکتی نکرده ‌اند.
نیاز به فکر کردن،حساب کتاب کردن،بحث کردن
من مغزی هستم که هیچ گاه به کار نیفتاده‌ام.
نیاز به خندیدن،عصبانی شدن،گریه کردن.
من احساساتی هستم که هیچ گاه خودشان را بروز نداده‌ اند.
ادامه مطلب
خیلی چیزها قرار بود ،بنویسم
ولی حالِ نوشتن ندارم. اوضاع روبراهه. این منم که روبراه نیستم! آن‌هم موقعی که باید روبراه باشم. ولی ظاهرم که روبراه است، همین کافی‌ست برای آنهایی که همین‌قدر از من می دانند.  این‌روزها ذهنم توی جاهای دور می گردد. جاهای خیلی خیلی دور! دور ولی نزدیک. خودم را به امان خدا سپرده‌ام، خدا را هم به خودش..منتظر اتفاقی هستم که خیلی زودتر از تصورم می‌افتد، اتفاقی که یک‌بار تمام و کمال متلاشی‌ام کند و خودم را  برای همیشه به
تک‌تکِ سلول‌های بدنم تمنای نوشتن دارند، اما دستم به نوشتن نمی‌رود. سال‌هاست که می‌خواهم داستان بنویسم، ولی هیچ‌وقت عملی نشده است. حتی به‌طورِ جدی هم برایش تلاش نکرده‌ام تاکنون. بهانه پشتِ بهانه. دوباره احساسِ می‌کنم کلمات و نوشته‌هایم بی‌مایه شده‌اند، که موضوعِ نگران‌کننده‌ای‌ست. من هیچ‌وقت یاد نگرفتم که به اندازۀ کافی مغرور باشم و به خودم احترام بگذارم و برای بودن‌ام ارزش قائل باشم، و می‌دانم اگر همچنان پیش بروم، حتی بازنده
هر وقت فکر میکنم خودم رو دستکاری کنم و میرم بین پزشک های جراحی بینی و زاویه سازی صورت و پیکرتراشی و .... دنبال بهترین دکتر و زودترین وقت میگردم میفهمم حالم بده و از خودم خسته ام؛ گاها یک وقت مشاوره حالم رو بهتر میکرد اما این بار از صرافت نیفتادم. میخوام بگم این تغییرات لزوما نشان دهنده ی حال خوب نیست.
درود
پسرم 21 سالمه، من از یک شخصی خوشم اومد و هنوزم میاد، بهش پیشنهاد دادم رد کرد که این اولین بار تو زندگیم بود و هم آخرین بار، از اون موقع سیستمم به هم ریخت، تا الان که حدودا هشت نه ماه شده، رفتم دکتر، با دکتر کلی حرف زدم که یه جاش برام جای سوال شده، گفتم من از آینه فراری ام (خوشم نمیاد خودم رو ببینم)، نمیدونم چرا ولی از این حرفم نسبت به حرف های قبلیم بیشتر تعجب کرد، و سوال من از شما؛
یعنی نشده شما از خودتون متنفر باشید؟
قرص نوشت سرترالین و B6
دوباره باتفعل حافظ دوباره فال خودم
دلم گرفته دوباره به سوز حال خودم
تو نقطه اوج غزل های سابقم بودی
چه کرده ای که شکستم خیال وبال خودم
چرا نمیشود حتی بدون تو خندید
چرا،چگونه،چه شد این سوال خودم
چرا نمی رسد این بهار بعد از تو
چرا نمیرود این خزان سال خودم
اگر ندهی پاسخی به جان خودت
که میروم به نیستی و بی خیال خودم
سلام به اعضای خانواده برتر
پسری 23 ساله هستم و تقاضا دارم شما من رو قضاوت و سپس راهنمایی کنید.
مدرک لیسانس دارم و در حال حاضر شغلی ندارم، اما در جستجوی اون هستم. فردی اجتماعی هستم اما خیلی سریع هم با کسی صمیمی نمیشم. از خانواده ای با سطح اجتماعی بالا و سطح اقتصادی متوسط رو به بالا هستم و همچنین تک فرزند. 
مشکل من از جایی شروع میشه که مدتیه حسابی با خودم کلنجار رفتم تا با خانواده در مورد ازدواج صحبت کنم اما پدر و مادرم اعتقاد دارن هنوز برای فکر کر
بارها و بارها شاهد طغیان و غلیان و فوران و سرکشی و افسارگسیختگی نَفس خودم هستم
 
چه شاهدی بهتر از خودم که عمیقاً و بدون هیچ تردیدی این از مسیر خارج شدن رو وجدان می کنه 
و چه شاهدی بهتر از رب العالمین 
 
که نتیجه تربیت نشدن نَفس همینه که پیش خدای خودم  آبرویی ندارم!!
 
 
چه قدر طغیان و سرکشی با اسارت و در غل و زنجیر بودن رابطه مستقیم و سر راستی داره ...
الهی برای این گره هایِ، نفسِ به ادب مزین نشده ام، رَب باش 
 
این روزها من هستم و ذهنی که خستگی هایش روی دستم مانده!
همیشه به بدترین شکل ممکن خودم را سرزنش میکردم،هر روز صبح از خودم ناامید و ناامیدتر میشدم و اهداف کمال گرایانه ام را به شدت پروبال میدادم اما امروز دقیقا همین حالا که می نویسم دلم برای ذهن بیچاره ام سوخت!
خودم را مثل والدی سخت گیر دیدم که هر روز فریادهای سخت و خشنش را حواله ی فرزندش میکند و توقع دارد نتیجه رفتارش رشد و پیشرفت او باشد!
من امروز فهمیدم سال هاست خودم را دوست نداشته ام!سال هاست
بعد از آندوسکوپی با زانوانی که لرزش داشت و به سختی با کمک خواهر بزرگ بزرگه  مقابل دکتر ایستاده بودم،خودم را آماده کرده بودم که در مقابل ممنوعیت هایی که دکتر ردیف میکرد سخنرانی غرایی تحویلش بدهم که " شکلات خط قرمز من است!حق من از این دنیای لعنتی،شیرینی شکلات است!هردفعه بعد از خوردن شکلات میتوانم دلیلی برای تحمل کردن تلخی های زندگی داشته باشم پس مرا محروم نکنید!" اما همیشه همه چیز طبق تصورتمان پیش نمیرود،وقتی با صدای لرزان و چشمانی اشکبار بعد
باز هم همنوازی سازهای ایرانی تو گوشمه... باز هم همون حسها. اما این بار روح من تب کرده. 
هر چی که کاسه ی تثبیت شده ام رو به خودم نشون میدم که "ببین! ببین تو ساختی و دوباره ساختی! چرا خراب نشسته ای؟ " جواب ندارم... 
مدتهاست درگیر یه بیماری غیر سختم! اما گوش پزشکان فقط شنوای کلمات کلیدی هست که از دهان من خارج میشن! حوصله نمیکنن قصه رو گوش کنن. حالا یه به خاطر ضیق وقته، یا غرور حرفه... . این گوش ندادن ها، تماما هم به ضرر من نبوده! به خودم یادآوری میکنم که "بذ
دانلود آهنگ ساسی مانکن دکتر
دانلود آهنگ ساسی مانکن دکتر به همراه متن آهنگ و کیفیت اصلی از سایت آهنگدون
Download New Song Sasy Mankan Doctor With Text And Best Quality From Ahangdoon
 
 
متن آهنگ دکتر ساسی مانکن:
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
دانلود آهنگ جدید ساسی مانکن دکتر
دانلود آهنگ ساسی مانکن دکتر
دکتر ساسی
ساسی دکتر
اهنگ دکتر از ساسی مانکن
متن آهنگ دکترساسی مانکن
ساسی مانکن دکتر با کیفیت 320
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
ساسی مانکن دکتر
اعتراف می‌کنم هنوز هم بهش فکر می‌کنم. ته ته دلم منتظرش هستم. احمقانه است نه؟ اگر کسی ازم خواستگاری کند یا تو موقعیت‌های مشابه، دارم به او بد و بیراه می‌گویم که چرا نخواست با من آشنا بشود؟ از کجا معلوم همان کسی نبودن که او می‌خواسته است؟
به عاقل بودن خودم شک می‌کنم که چطور در این فضای مجازی از کسی خوشم آمده؟ کسی که من را نمی‌شناسد! خانواده‌ام را نمی‌شناسد و متقابلا من هم هیچ شناختی رویش ندارم. فقط در تعاملات معمولی که داشته‌ایم و متوجه شد
اعتراف می‌کنم هنوز هم بهش فکر می‌کنم. ته ته دلم منتظرش هستم. احمقانه است نه؟ اگر کسی ازم خواستگاری کند یا تو موقعیت‌های مشابه، دارم به او بد و بیراه می‌گویم که چرا نخواست با من آشنا بشود؟ از کجا معلوم همان کسی نبودن که او می‌خواسته است؟
به عاقل بودن خودم شک می‌کنم که چطور در این فضای مجازی از کسی خوشم آمده؟ کسی که من را نمی‌شناسد! خانواده‌ام را نمی‌شناسد و متقابلا من هم هیچ شناختی رویش ندارم. فقط در تعاملات معمولی که داشته‌ایم و متوجه شد
سردرگمم. کلافی دارم که گره خورده و نمی‌دانم که چگونه بازش کنم. تمرکز کردن روی موضوعات مختلف از من انرژی زیادی می‌گیرد و باید فکری به حال خودم کنم. فعلا خودم در اولویت هستم. اصلا عاقلانه نیست که در چنین برهه‌ای از زندگی دغدغه‌ی تولید محتوا داشته باشم. مدت زمانی که از گوشی استفاده می‌کنم روز به روز بیشتر شده. در حال حاضر نیازمند آرامش هستم و باید اعتیادم به آنلاین شدن و چک کردن گوشی را ترک کنم. دلم سکوت طبیعت را می‌خواهد. دلم آرامش می‌خواهد،
خب راستش جواب این سوال که من کی هستم رو به دوصورت میشه داد:
اول اینکه من مطهره حسینی هستم یک دانشجوی دندانپزشکی و این وبلاگ جدید منه!
و دوم من حتی خودم هم هنوز دقیق نمیدونم کی هستم فقط میدونم روحی هستم درقالب موجودی به نام انسان وسط هفت میلیارد و خرده ای انسان دیگه روی کُره ای وسط میلیاردها کُره ی دیگه!
الان که ساعت هشت و هجده دقیقه ی شبه و امروز جمعه بیست و پنجم بهمن ماه سال نود و هشته،من برای اولین بار توی زندگیم تصمیم گرفتم یک وبلاگ بزنم و
من خیلی وقتا خودم دست خودمو گرفتم 
خودم اشکای خودمو پاک کردم 
خودم موهامو نوازش کردم 
خودم خودمو آروم کردم 
خودم تو آیینه قربون صدقه خودم رفتم 
خودم خودمو رها کردم 
خودم حال خودمو پرسیدم 
من خیلی وقتا خودم هوای خودمو داشتم 
بهترین دوست زندگیم فقط و فقط خودم بودم ....
سلام
اول کمی از شرایط خودم بگم؛
پسری هستم که تازه وارد ۲۳ سال شدم، لیسانس هستم و خدا رو شکر تونستم یه شغل دولتی با درآمد خوب و استخدام رسمی پیدا کنم و سربازی هم معاف شدم، در یک شهر کوچک در کنار خانواده زندگی می کنم. تک پسر هستم و دو خواهر دارم یکی بزرگتر از خودم و یکی کوچکتر، پسری هستم که زیاد اهل رفیق بازی و برون گرا نیستم و بیشتر اوقات رو با خانواده صرف می کنم.
خدا رو شکر چند سال پیش تونستم با کمک پدرم یه مسکن نقلی و جمع و جور که برای شروع زندگی
روزِ میلاد منست
آمده‌ام دست کشم
به سر و روی عرق کرده‌ی دنیای خودم
سختمه ولی مرتب خودمو دلداری میدم میگم محیا قوی باش .. تو با این چیزا کم نمیاری .. اینا رو به جون میخری که آخرش وقتی یه آدم درجه یک شدی، کلی داستان واسه تعریف کردن داشته باشی.
من میدونم باورِ من خیلی قوی تر از اون شیش قلم قرصیه که دکتر بهم داد. من میدونم وقتی خودم بخوام رویامو بسازم، شاید روزی صدبار فکر خودکشی بزنه به سرم ولی آخرش موفق میشم.
میخوام رو پاهای خودم وایسم
من و این سگ سی
بسم الله الرحمن الرحیم
چند روز پیش داشتم از این میگفتم که واه واه، چرا بعضی ها از خانه ماندن این همه کلافه شدند ... دیروز بعد خواندن نماز مغرب و عشاء نشسته بودم زار زار اشک می ریختم. حس عارفانه گرفته بودم؟ نه :/ اصلا. خودم هم نمی دانستم این واکنشم برای چه چیزی ست؟ دستمال کاغذی برداشتم و توی خودم چنبره زدم. نیازی نبود هیچ تلاش خاصی بکنم. چکه چکه اشکها پایین می ریختند. گفتم دیدی میگفتی مردم چرا کلافه شدند از خانه نشینی؟ 
ماه رجب آمده ولی دل من یک ح
دوباره روزهای سختی که باعث و بانی اش خودم هستم شروع شده و من غرق این دریای طوفانی شده ام
انگیزه ای برای هیچ چیزی ندارم دست خودم نیست چیزهایی که دوستشان میداشتم مثل ماهی از دستانم سر میخورند
من ایمان دارم که ستاره ها جفت هستند حالا هرچه که می خواهد بشود هرکه بخواهد سنگ بیندازد تو برای منی من برای توام ما برای همیم
تغییر کردن واقعا سخته، توی هر مسئله ای سخته. حس عدم امنیت به آدم القا میکنه:|. شایدم فقط من اینجوریم؛پای انجام دادن که میرسه، ترجیح میدم توی موقعیتی که هستم بمونم. حتی بعضی از خواسته هام رو، به دلایل خیلی چرتی که نمی دونم منشاش چیه؛ دنبالش نمیرم. در حد همون خواسته میمونن:(
حالا وقتی سعی کنی شخصیتتو عوض کنی، رفتارت رو عوض کنی، طرز فکرت رو تغییر بدی، سختیش چندین برابر میشن. اینجور چیزا توی عمق وجود آدم، ریشه دارن. نمیشه راحت عوضشون کرد. ولی دوست د
چند روز پیش بود.آره.داشتم با خودم میگفتم چقدر بعضیا (از اقوام و نزدیکان) الکی حساسن رو بچه هاشون.اینجا نبرش.اینکارو نکنه.اینو نخوره.بیرون نره که مریض نشه.خودم کارم درسته(گفتگوی ذهنیه دیگه!) که یه ذره هم از این حساسیتا ندارم و بچه هامم هیچ طورشون نمیشه.اصن آخرین بار یادم نیست کی بردمشون دکتر و خیلی هم دیر به دیر مریض میشن.اگرم مریض شدن دیگه خودم رو نمیکشم.بچه اس دیگه.دوره اش بگذره خوب میشه.(حالا میم دقیقا برعکس من فک میکنه).
خلاصه از اونجایی که ای
روزها می‌گذرند و به این فکر می‌کنم بدنم قرار است به قرص‌ها عادت کند. برنامه‌ای که روانشناسم به من داده را رعایت می‌کنم و حسی درونی باعث می‌شود تا میل داشته باشم به سمت جلو حرکت کنم. اشتیاق دارم تا بهتر شوم و این بهتر شدن را ببینم. این روزها مشاهده‌گر خودم هستم. تغییراتم را می‌بینم؛ چه مثبت باشد و چه منفی. آرام‌ترم. دیگر با حمله‌های اضطرابی دچار وحشت نمی‌شوم و خیال نمی‌کنم که قرار است بمیرم. حتی اگر تمام روز در تخت باشم خودم را سرزنش نمی
دکتر خادم در گذشت
دکتر خادم سالها بود که از بیماری سرطان رنج می برد و در این اواخر بشدت ضعیف و ناتوان شده بود دکتر خادم  بعد از تحمل سالها درد و رنج به دیار باقی پر کشید
دکتر خادم دهه هشاد بود که به عنوان یک پزشک جوان و تازه کار به زیباکنار آمد و مطب پزشکی او سالهاست که تنها مطب پزشکی در زیباکنار می باشد.
حالا بعد از در گذشت دکتر خادم در زیباکنار پزشک دیگری نیست و باید دید چه مدت طول خواهد کشید که دوباره در زیباکنار مطب جدیدی بازگشایی گردد
رفتم با مدیرگروه اطفال،جآن ترین و عزیزترین و دلسوزترین اتندی که تابحال داشتم بابت مرخصی صحبت کردم.گفت با بچه هایی که توی روتیشن من هستن جابجا کن و تا پایان اطفال اینترن من باش تا من آفت کنم وگرنه برای باقی همکارا نمیتونم تصمیم بگیرم.گفت کلا نیا بیمارستان و فقط کشیک هات رو بیا گفتم به روی چشم...با نماینده مون حرف زدم که منو جابجا کنه...از شدت حسادت رگ های گردنش برجسته شدن.قبلش به دکتر گفته بودم اگه بچه ها قبول نکنن چی?و گفته بود وقتی من میگم مگه
قسمت هشتم 
 
دکتر : نگران نباش !! چون چانیول خیلی زود مریض میشه . 
بک : اینو می دونستم ولی فکر نمی کردم که کارش به دکتر بکشه ! 
دکتر : حالا که چانیول رفته بیرون از عصابانیت می خوام یه چیزی بهت بگم چانیول ادم عجیبیه مراقبش باشید نه میشه از احساساتش خبر دار شد نه میشه فهمید تو افکارش چی می گذره و چانیول همه چیز رو می ریزه تو خودش نبین که این انقدر می خنده و شوخه مراقبش باشید . 
بک : اصلا از حرفاتون چیزی سر در نمیارم .دکتر : داشتم خصوصیات چانیول رو می گف
یکی از علت های که از دست خدا عصبانی هستم اینه که کمالگراییم باعث میشه خودم رو نتونم ناقص بپذیرم و هر موقع که متوجه عیبی درون خودم میشم انگشت اتهام رو سمت خدا که منو اینجوری و با این نواقص خلق کرده میبرم.
ازش عصبانی میشم که چرا منو ناقص خلق کردی که الان زجر بکشم.
برا اون که کاری نداشت منو از اول اینقدر ساکت و کمرو نمی ساخت، و این نقص، عصبانیم میکنه.
وحالا من باید با این توان و طاقت کم و بدن ضعیف و امکانات محدود و زمان کم، خودم رو کامل کنم برای یک ا
هویت پارت سومهرطایفه ای زمن گمانی دارد
من زان خودم چنان که هستم هستم
خیام
مائیم که از باده ی بی جام خوشیم
هرصبح منوریم وهرشام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
مائیم که بی هیچ سرانجام خوشیم
مولانا
چند روزه فقط دارم باهمین دوبیت زندگی میکنم، مدام تکرار میکنم تکرار تکرار تکرار... 
سلام
من پسری ۲۳ ساله هستم، خیلی احساس تنهایی میکنم هم در خانواده هم در جامعه، در خانواده اکثرا در اتاق خودم هستم و خیلی کم میام میان خانواده، این جوری نبودم مجبور شدم خودم رو این طوری ازشون جدا کنم، چون حرمت و احترم همدیگه رو نگه نمیدارن.
قبلا زیاد دعوا میکردن پدر و مادرم، دیگه خودم رو کشیدم کنار ازشون، یه برادر دارم ۳ سال از خودم بزرگتره، مجبور شدم با اونم حرف نزنم، همیشه دوست داشتم با هم صمیمی باشیم، ولی انقدر بد دهنی و بی احترامی میکنه دیگ
نمیشه جلوی نوشتن رو بگیرم.بی پناه و تنهام.
دیروز یادم افتاد من حتی هیچ کنکور ارشد یا سراسری ثبتنام نکردم و به این معناست که فقط و فقط باید دنبال کار بگردم! 
برام کار پیدا کردن ترسناکه؟ چون به خودم و توانایی هام باور ندارم.
این روزا متشنج ترین روز های عمرم هستن! 
به خیلی چیزا نیاز دارم مثلا به بروز نفرتم نسبت به حرف ها و توهین های اون آقای در ظاهر پدر! اینکه همش ندیدم و نشنیدم و ریختم تو دلم دیگه پر شدم، هیچکس حق نداره ظاهر منو مسخره کنه چون انتخا
سلام،من یک دختر محجبه و تحصیل کرده هستم،تمایل به ازدواج با یک مرد دارم که سپاهی باشن سن اصلا مهم نیست،ولی خودم کم سن هستم،واقعن کلافه شدم،هر خواستگاری که دارم سپاهی نیست و تمامی موردای سپاهی و نظامی بابت زیبایی من که یکم از این زیبایی مصنوعی هست و بقیه اش طبیعیه ،به مرحله ازدواج نمیرسه و فکر میکنند من اون ها را به خاطر خودشون نمیخام ،نمیدونم چطوری بگم باطن من از چشمای معصومم پیداست،
دیشب در حالی که تو مطب دکتر منتظر نشسته بودیم یه دختره وارد شد یهو با دیدن ما هیجان زده داد زد واااااای سلااااام و منو محکم بغل کرده بود و روبوسی اینا منم کلا هنگ که این کیه دیگه بعد با مامان روبوسی کرد و حافظم بالاخره لود شد و اونو شناخت..دوست ابجیم بود که اخرین باری که دیده بودمش ده سال پیش بود و الان دستیار دکتر بود.و خب همون ضرب المثل معروف کوه به کوه نمیرسه آدم به آدم میرسه
پ.ن:چند روز پیش  سر یه تشخیص اشتباه دکتر شوک بزرگی به هممون وارد شده
بسم الله الرحمن الرحیمخودم را دوست دارم!همه جا همراهم بوده؛ همه جا☺️یکبار نگفت حاضر نیستم با تو بیایمآمد و هیچ نگفتحرف نزدگفتم و او شنیدرنجش دادم و تحمل کرد.خودم را سخت دوست دارم!خودم را آنقدر دوست دارم که میخواهم برای حال خوبش تلاش کنم...خودم را آنقدر دوست دارم که میخواهم فقط برای او زندگی کنم...هرچندهراز گاهی دلم را میشکند اما باز هم دوستش دارم و میبخشمش تا بایستد و اشتباهش را جبران کند☺️خودم را آتقدر دوست دارم که هرروز در آغوشش میگیرمش..
از صبح درس درست و حسابی نخوندم...باید برای ادامه ی کارهای فارغ التحصیلی میرفتم دانشگاهی که از تک تک کارمندهای متنفرم و نمیدونم این چه مرضیه که هروقت میخوام برم دانشگاه دلم یک حالی میشه...از شب قبل توی روده هام رخت میشورن...
رفتم،سامانه قطع بود و کارهام موند...آمدم خونه.نتونستم درس بخونم...خودم رو با وُیس درسی مشغول کردم که سر خودم رو گول بمالم اما خودم که میدونم عملا کاری نکردم...دندونم از هفته ی قبل درد میکنه و دندون پزشک عزیزم مرخصی بود...امروز ن
 
           
سریال سرنوشت (ایمان) رو دیدین؟! ماجرای این سریال درست برعکس اونه ؛) دکتر هو که یک پزشک طب سوزنی در چوسانه بر اثر یک اتفاقی سر از سئول درمیاره! (دکتر هو یکی از شخصیت های تاریخی کره است).
از اون سریال هایی نبود که به وجدم بیاره و شگفت زده ام کنه؛ تقریبا خوب بود! عاشقانه اش چندان پر رنگ نبود، طنزش کم بود، بعضی سکانس ها خیلی کشدار بود، قسمت اولش خوب نبود اما نکات جالبی داشت مثلا همین که کنار یک بیمارستان پزشکی مدرن یه بیمارستان طب سنتی هم
 
           
سریال سرنوشت (ایمان) رو دیدین؟! ماجرای این سریال درست برعکس اونه ؛) دکتر هو که یک پزشک طب سوزنی در چوسانه بر اثر یک اتفاقی سر از سئول درمیاره! (دکتر هو یکی از شخصیت های تاریخی کره است).
از اون سریال هایی نبود که به وجدم بیاره و شگفت زده ام کنه؛ تقریبا خوب بود! عاشقانه اش چندان پر رنگ نبود، طنزش کم بود، بعضی سکانس ها خیلی کشدار بود، قسمت اولش خوب نبود اما نکات جالبی داشت مثلا همین که کنار یک بیمارستان پزشکی مدرن یه بیمارستان طب سنتی هم
دو سالی می‌شود که محرم، زمان مواجهه من با اصالت دینداری  است. هر بار و هر سال، مرد از بالای منبر، بار سنگین‌ را از روی دوشم برمی‌دارد. گاه به لبخند و گاه به عتاب و با صدایی که حلاوت روضه خوانی‌اش یازده ماه با من است، مرا به خودم می‌خواند. نگرانی‌هایم را یکی یکی کم می‌کند و شب یازدهم، وقتی چراغها روشن می‌شود و استکان‌‌های چای دست به دست می‌شود، من آرام‌ترم و بیش از همیشه خودم هستم، بی نگرانی از قضاوت و نگاه دیگران. و مگر خدا جز این صداق
چشمانم را میبندم و خاطرات کودکی را به یاد می آورم. مادر روزهای زیادی را برای انجام کارهای اداری، از این اداره به آن اداره می رفت و من به دنبالش. قدم های کوچکم نمی توانستند با قدمهای بلند او هم پا شوند و راه رفتنم بیشتر به دویدن شباهت داشتند. خسته میشدم و مادرم برای سرگرم کردنم سنگفرش خیابان را اسبابِ بازی من میکرد: « بیا یه بازی کنیم با همدیگه، بازیش این شکلیه که باید مواظب باشی که پات نره روی خطهای بین سنگ ها»
خاطرات دیگری هم به یاد می آورم. آن
سلام
همه عمر این وبلاگ به تنهایی و نبودن انکه باید و غم و غصه گذشت!
گرچه من با خودم عهد کردم که دیگر به کسی دل نبندم اما مدتی است با دکتر نامی رابطه دارم!
حدودا 5 ماه از اوایل شهریور اوایل یک رابطه خطی داشتیم تا این یک ماهه گذشته که من اصرار داشتم خب من که ادم بدی نیستم شما هم که ادم خوبی هستین خب بهتر نیست که وارد فاز جدیدی بشویم ؟!
من دوستش دارم و او هم رفتار خوبی دارد اما هنوز جواب قطعی به من نداده است و می گوید فعلا که با هم هستیم! من دلم اطمینان
پسری که عاشقم شده، ازم خواسته دو سال بهش وقت بدم بیاد خواستگاریم چیکار کنم؟
 
سلاممن یه دختر 20 ساله و دانشجو هستم مدت 4 ماه پیش با پسری آشنا شدم نمیدونم چی شد که شیطون گولم زد و باهاش دوست شدم. قبلش با هیچ مردی حتی حرف نزدم.پسره هم قسم میخوره که عشق اول اون هستم. خیلی روم حساسه خیلی غیرتیه روم. ولی تا دیپلم بیشتر نخونده از زمانی که 6 سالش بود کار کرده ولی هنوز چیزی نداره ازم خواسته دو سال بهش وقت بدم بیاد خواستگاری.ولی بخاطر دور بودن شهر هامون نسب
قدر سلامتیو الان میفهمم،، خیلی حال بدی داشتم امروز، نمیدونم چرا
اینقدر تحمل می کنم دردامو... وقتیم حرف دکتر میشه روحیه مو میبازم ولی
وقتیم میرم دیگه ترجیح میدم باهاشون همراهی کنم تا زودتر حالم خوب بشه...
فقط خدا کنه دیگه اینجوری نشم. طفلک علی وقتی زنگ زد فهمید حالم بده اومد
پیشم تا وقتیکه خیالش ازم راحت شد. بااینحال دلش میخواست امشب پیشم باشه
ولی فهمید تنهایی راحتترم فقط پیشونیمو بوسید رفت گفت از حالت بی خبرم
نذار. جلو خانواده ! ولی خوشحال
آخرین نفسامه و بی تو 
دارم حس می کنم که میمیرم 
 
چقدر حال داد شنیدن این آهنگ بعد از یه خستگی مفرط 
 
واقعا چه تایمهای زیادی رو در طول این زندگانی نکبت بار در آهنگ ها غرق میشدم... خدا من رو نجات داد از غرق شدن! ولی من عادت کردم به اون خودکشی و تباهی
خوبه که مدتهاست با آهنگها فاز نمی گیرم. دچار ناگیرایی شدم. بیماری ناگیرایی!
 
الان با مازیار زدیم و رقصیدیم ... دیوانه وار
 
به هفده هیجده تا خواننده پر و پاقرص نیازمندیم! این یک
دو اینکه کاش اسلحه رو از
رفتم کنار دست دکتر که یه خودشیرینی کرده باشم بلکه زودتر آفم کنه دیدم داره معاینه واژینال انجام میده.داشتم خیلی ملو صحنه رو ترک میکردم که گفت کجا?بیا ببینم!
و چند ثانیه ی بعد من بودم که با انگشتم توی واژن زن بینوا دنبال دهانه سرویکس میگشتم و به بخت بد خودم لعنت میفرستادم!
_بگو ببینم چند فینگره?
+دو فینگر خانم دکتر!
_  :)
+  :/

*دو فینگر یعنی دهانه ی سرویکس به اندازه ی دو انگشت باز شده.
*امروز بالاسر اولین زایمان طبیعی،موقع زدن برش اپی واقعا نزدیک بو
من از اونام که خیلی زیاد شوخی میکنن.نه شوخی خیلی بد ولی خوب زیاد شوخی میکنم.همه مثل هم نیستن بعضی ها شوخی پذیر نیستن.بعضی وقتا باید قبول کنم مقصر خودم هستم.
در کل باید از شیطونی هام کم کنم و سعی کنم سایلنت باشم.
... سعی که نه ، حتما باید این کار رو بکنم.
هی روزگار...نیاز به تغییر چند پله ای دارم.
هنوز منتظر اون خبر خوب هستم که ظاهرا قرار نیست اتفاق بیفته.شش ماه گذشته !!!
بی خیال بشم یعنی؟
تقریبا همیشه زندگی من شبیه اهنگpassive از a perfect circleبوده و هست...شاید دلیلی که از معدود آهنگ هایی است که از اول تا آخرش را حفظ هستم همین باشد...هزار بار خودت را کنترل میکنی و کلی جان میکنی برایش...اخرش خودم را به مردن میزنم و برنامه را خراب میکنم ..مثل موش درون سوراخ میخزم و خودم را از حقیقت مخفی میکنم ...آن لعنتی واقعا من را نا امید کرده...به شدت... you better off this way
 
 
دیروز یه شماره‌ی ثابت ناشناس بهم زنگ زد. برداشتم گفت "من خانم دکتر فلانی هستم" شناختمش. منظورش این بود که همسر دکتر فلانیه. دکتر فلانی، صاحب همون درمانگاهیه که اولین بار من اونجا مشغول به کار شدم. خیلی سخت‌کوش بود بنده خدا. با چنگ و دندون خودشو به اونجا رسونده بود. اول پرستاری خونده بود و یه مدت هم کار کرده بود، بعد رفته بود پزشکی رو ادامه داده بود. خانمش هم ماما بود و یه جورایی مدیر داخلی درمانگاه به حساب می‌اومد. راستش من به این دو نفر خیلی م
امروز با دکتر الف قرار داشتم و طبق معمول دو ساعت منتظرش موندم با اینکه قبلش بهم پیام داده بود که ساعت فلان تو مرکز باش. وقتی هم میاد و میبینه من نشستم اما میره به کارهای دیگه‌ش برسه واقعا حرصم درمیاد. اما از اینکه الان تو وضعیتی هستم که برای دفاع از پایان نامه‌م  مجبورم باهاش راه بیام و با مشت نخوابونم تو صورتش که یه بادمجون گنده زیر چشمش سبز بشه  ببیشتر حرصم در میاد.از این که یه مدلی‌ام که همه راحت منتظرم میذارن و خیالشون راحته که من باهاشو
دیروز اتفاقی افتاد که به شدت مرا ترساند. دلم میخواهد ساده سازی کنم و بگویم این ترسم بابت این است که ذاتا ادم ترسویی هستم. توهین بدی بهم شد و البته کمی هم رگ غیرتم بالا زده. با این همه، واهمه دارم از خانه خارج شوم و به خودم حق میدهم. 
دوباره در خانه تنها هستم. میخواهم بروم برای خودم عطر بخرم و سامان اصرار دارد همان مسیر دیروز را برویم تا برایم عادی شود و ترسم بریزد. البته این که از بین چهارتا عطرفروشی که سراغ گرفته ام این یکی به لحاظ کیفیت بهترین
ا
گفت همسرم هروقت میاد خونه فقط یکی رو میخواد که کارهاشو انجام بده.
لباساشو بشوره،براش غذا درست کنه
پذیرایی کنه و ماساژش بده خستگی کار از تنش بیرون بره.
گفت همسرم میگه چون من خرجتو میدم تو باید تموم کارهای خونه رو انجام بدی.
کمر درد داشت و گفت دکتر بهش گفته نباید اینقدر بشور و بساب خونه انجام بده، دکتر گفته باید استراحت کنی.
 
وقتی از مطب برگشتن همسرش گفته بلندشو شام درست کن...!
میگفت تموم زندگیم شده وقف یه نفر! تموم شب و روزم باید تو خونه آدمی ک
دانلود کتاب مختصر آیین دادرسی مدنی دکتر توکلی
کاربران گرامی ،در این بخش لینک دانلود کتاب مختصر آیین دادرسی مدنی دکتر توکلی با فرمت pdf در حجم ۵۰۲ صفحه آماده گردیده است.در صورت تمایل می توانید این محصول را از سایت خریداری و دانلود نمایید.
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
دانلود رایگان کتاب مختصر آیین دادرسی مدنی توکلیxدانلود رایگان کتاب مختصر آیین دادرسی مدنی توکلی pdfxدانلود رایگان کتاب مختصر آیین

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بیستمین فراخوان ملی پرسش مهر